روزی لئوتولستوی در خیابانی راه می رفت که نا آگاهانه به زنی برخورد کرد.زن بی وقفه شروع به ناسزا و دشنام کرد وپس از توهین وفحاشی سرانجام سکوت کرد،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت ومحترمانه معذرت خواهی کردودر پایان گفت:ماد مازل من لئوتولستوی هستم زن که بسیار شرمنگین شده بود،عذر خواهی کردو گفت:چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟تولستوی در جواب گفت:شما انچنان غرق معرفی خودتان بودیدکه به من مجال این کار را ندادید!
تعداد مشاهده
(1021)
نظرات
(0)